امروز صبح اومدم لپ تاپ رو روشن کنم تا بتونم پست بزارم ولی با یه صفحه سیاه مواجه شدم.

نمیدونم چه اتفاقی افتاده برای لپ تاپ..همین چند وقت پیش اتفاقا داده بودیمش به تعمیرگاه..ولی برعکس دفعه های قبل که لپ تاپ خراب شد زیاد نگران نیستم براش.دلیلش هم برام عجیبه.انگار میدونم که قراره درست بشه:)

دیروز تنها کاری که کردم این بود که برم حموم..حتی درست هم عربی نخوندم..فقط تمرینهاشو جواب دادم.

دارم از همین اول کار کم کاری میکنم..انگار هیچ وقت قرار نیست من تمام تلاشمو بکنم برای یه کاری.

انگار فقط حرص امتحانات رو میخورم و هیچ کاری نمیکنم‌‌..ولی حالا که دارم نگاه میکنم حتی حرص امتحانات رو هم نمیخورم..من واقعا چم شده؟؟واقعا از کی اینقدر بیخیال شدم؟

امروز با یه حجم ناامیدی ای رو به رو شدم و واقعا از دست خودم ناامید شدم و دوباره اون حس تنهایی و ناتوانیم شروع شد..مثلا همین دیروز تصمیم گرفتم تمام تلاشمو بکنم و واقعا برای ناامیدی زیادی زوده..حتی از زود هم زودتره

واقعا درمونده شدم..ای کاش حداقل یه نفر بود همراهیم میکردم..من واقعا سرگردون شدم و تنها کاری که توی این یه سال کردم این بوده که بشینم و به تغییرات زندگی و جوونیم نگاه کنم.

ولی میدونی تقصیر خودمم هست..فقط نشستم و نگاه میکنم..هیچ کاری و هیچ تصمیمی برای زندگیم نمیگیرم..من انتظار دارم که با هیچ کاری نکردن زندگیم بهتر بشه

دلم میخواد به خودم امید بدم..ولی فقط همشون برام یه چیز تهی هستن..چیزایی که آخرش به هیچی نمیرسم

ولی مشکل از جایی ریشه میگیره که من همش چشمام به کسایی هست که برام ارزش دارن و اونا حتی به عنوان یه آدم معمولی هم اهمیتی بهم نمیدن.واقعا باید برای این رفتار مزخرفم یه فکری بکنم

من توی این هزارتو زیادی گم شدم