۱۶ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

نمیخوام خداحافظی کنم

من واقعا هنوز آمادگی خداحافظی کردن ازشو ندارم..

من واقعا نمیخوام ازش خداحافظی کنم..این واقعا دردناکه برام و نمیدونم باید چیکار کنم..

با اینکه میدونستم یه روزی زمان خاحافظی باهاش میرسید ولی نه به این زودی..و نه به این درناکی..دلم نمیخواد اشک بریزم دلم نمیخواد اون حرفا رو براش تایپ کنم هیچ کدوم رو دلم نمیخواد ولی باید اتفاق بیفته و من نمیتونم براش کاری کنم و از این متنفرم

من هنوز آماده نیستم برای این خداحافظی

این خداحافظی ناعادلانست

  • Loura ..
  • پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۰۰

#پس از یک هفته

واقعا باورم نمیشه که یه هفته از امتحانات گذشت و من تونستم با خوبی و خوشی این یه هفته رو بگذرونم(البته که باید امتحان ادبیات رو فاکتور بگیرم)

با اینکه یه هفته سخت بود و استرس زیادی رو تحمل کردم بالاخره تونستم سربلند ازش بیرون بیام:)

و یه جورایی به خودم افتخار میکنم که تونستم از پسش بربیام..شاید چیز خاصی به نظر نیاد ولی خوب برای من یه موفقیت حساب میشه

و البته که هنوز دو هفته دیگه مونده ولی یه حس شادی و آزادی خاصی دارم و فکر کنم دیگه از این به بعد با آرامش بیشتری امتحانات رو بدم:)

امیدوارم همه چیز خوب پیش بره^-^

پ.ن:دلم میخواد بخوابم و بعد برای ناهار رامن بخورم با یه فیلم یا انیمه..حیف که نمیشه:')

پ.ن:واقعا و شدیدا نیاز دارم بشینم یه عالمه فیلم ببینم.این یه هفته از بس هیچ فیلم و انیمه ای ندیدم بدن درد گرفتم:"/

پ.ن:حس میکنم زیادی رسمیم..باید یکم بیشتر راحت باشم:)

  • Loura ..
  • چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۰۰

من واقعیم

وقتی به وبلاگم و نوشته هام نگاه میکنم،حس میکنم واقعیم..

احساسات واقعی،روزمره واقعی،نوشته های واقعی و یه آدم واقعی!

  • Loura ..
  • سه شنبه ۲۸ ارديبهشت ۰۰

رسیدن به آرامش

خوب...

خیلی یجوریه که دارم این پستو بعد از اون پست دیشب مینویسم..حس حماقت میکنم واقعا

ولی واقعا به اون لحظه که فکر میکنم..من واقعا درمونده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم و از استرس بیش از حد دستام بی حس شده بود

دیشب تونستم همه فصلا رو به جز یه فصل مرور کنم و صبح نشستم قبل از امتحان مرورش کردم و رفتم سر جلسه امتحان..

واقعا آسون بود امتحان..حتی از حد تصورم هم امتحان آسون تر بود

واقعا دست طراح سوالو میبوسم خیلی لطف کرد بهمون:')

امیدوارم بقیه امتحانا رو هم به خوبی این یکی بدم و نمره خوبی بگیرم

امروز یه استراحت حسابی به مغز و بدنم دادم :)

پ.ن:تنها چیزی که اذیتم میکنه..تنهاییم توی مدرسه است.

اینکه من یه گوشه تنها وایمیستم و بقیه دارن با هم بگو بخند میکنن و من تنها وایستدم و نمیدونم باید با تنهاییم چیکار کنم

مخصوصا اینکه دیدن این بچه ها من یاد دردهای زیادی میندازن

پ.ن:راستی، ممنون از دعاها و امیدهاتون^-^♡

  • Loura ..
  • دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۰۰

متنفرم

تا الان فقط ۴ فصل نصفه نیمه از اون ۸ فصل کوفتی مرور کردم و حس میکنم هیچی بلد نیستم‌..به اون نمونه سوالا که نگاه میکنم انگار که اصلا تو عمرم همچین عددهایی ندیدم

و الان..سردرد دارم و از نظر روحی توی مزخرف ترین شکل ممکنم و دوبار جلوی مامانم گریه کردم(حدود چهار سال بود به خاطر چیزی جز درد جلوش گریه نکرده بودم)

و این مزخرف ترین و لعنتی ترین چیز ممکن توی دنیاست و الان یه بغض کوفتی توی گلومه‌‌

واقعا نمیدونم باید چیکار کنم..کل دیروز رو تمام و کمال و خیلی خوب اون دو فصل اخر رو که نخونده بودم رو خوندم..ولی الان که دارم بقیه فصلا رو مرور میکنم و نمونه سوالها رو از اون ۶ فصل دیگه‌..اوه شت!اینا رو من حتی به گوشمم نخورده‌‌

از هر چی مدرسه و امتحان و هر چیز دیگه ای متنفرم و فقط دلم میخواد برم و بخوابم

دیگه واقعا نمیتونم تحمل کنم

از این متنفرم که نهمیم..کاشکی فقط یکم درک میشدم که بابا لنتی من اینا رو نمیفهمم

فقط میخوام فردا نرسه و پامو توی اون مدرسه نزارم
..

  • Loura ..
  • يكشنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۰

ثانیه های مانده تا امتحان+بعد از امتحان

خوب..قراره تا یک ساعت و نیم دیگه سر جلسه امتحان باشم..دارم از استرس میمیرم و حس میکنم هیچی بلد نیستم با اینکه دیروز یه عالمه خوندم و حتی نمونه سوال هم حل کردم و همشون رو بلد بودم

واقعا امیدوارم نمره خوبی بیارم.

برام دعا کنید:')♡

____________

الان از امتحان برگشتم..پنج دقیقه هم از برگشتنم نمیگذره

معلممون از بس عقده ای بود امتحانو شدیدا سخت داد بود..و من بیشتر سوالات رو مطمئن نبودم و نیم نمره هم مطمئنم ازم کم میشه.

و این یعنی فاجعه..خیلی بد دادمش..خیلی از سوالها رو بلد نبودم و شانسی نوشتم.

منی که اینقدر خونده بودم..این امتحانمو شدیدا گند زدم حالا ریاضی رو که دوشنبه دارم و هیچی ازش نخوندم و میدونم وقت کم میارم قراره سر امتحانش چیکار کنم؟

وقتی سوالا رو دیدم نزدیک بود گریم بگیره!

الان شدیدا خستم و ناامید..دلم میخواد فقط بگیرم بخوابم و به امتحان مزخرف ریاضیم فکر نکنم..ولی باید شروع کنم به خوندن

از این امتحانات و آموزش پرورش متنفرم..هیچ وقت نمیبخشمشون..این معلم عقده ای ادبیاتمون هم نمیبخشم

یه بغضی تو گلوم جمع شده..خسته شدم واقعا

سر همین امتحان اول کم آوردم

  • Loura ..
  • شنبه ۲۵ ارديبهشت ۰۰

#روز پنجم

دو روز پیش چون روز خاکستری ای بود ترجیح دادم چیزی در موردش ننویسم جز اون پست قبلی:)

و دیروز..فقط ادبیات رو تموم کردم و چند صفحه ریاضی خوندم..چون مهمون اومد نتونستم زیاد ریاضی بخونم..وگرنه یه فصل رو کامل میکردم!باید تلاش بیشتری بکنم..هنوز هم کمه.

ولی خوب روز خوبی بود و یکم حال و هوام عوض شد..

و البته که باید به بارون خوشگلی که اومد اشاره کنم که رفتم زیرش(:

اینکه دو روز پشت سر هم یه روز هوا بارونی و یه روز ابری یعنی بهترین چیز برای من(: من برعکس بقیه عاشق هوای ابریم..البته بارون بهاری بود و کم اومد ولی همینکه تا ساعتها بوی بارون حس میشد خوب بود:)

این چند وقته علاقه خاصی به عکاسی پیدا کردم..دیروز یه عالمه از آسمون عکس گرفتم..حتی الان هم که به اون عکسا نگاه میکنم انرژی میگیرم..خیلی خوشگل و دوست داشتنین و دلم میخواد توی اون عکسه غیب بشم:)

واقعا دلم میخواست این چند وقته امتحان نداشته باشم و از لحظات قشنگم استفاده کنم..حیف که همه لحظاتم حتی اگر بهترین باشن با استرس امتحان میگذرن

پ.ن:برام دعا کنید امتحان شنبه ام رو خوب بدم:")

  • Loura ..
  • جمعه ۲۴ ارديبهشت ۰۰

هنوزم قشنگه

با اینکه امروز روز مزخرف و خسته کننده و پر از ناامیدی و انرژی منفی بود،هوای ابری و هودیم و اهنگ مورد علاقم بهم حس خوبی میدن و باعث میشه فکر کنم هنوزم زندگی قشنگه:)

  • Loura ..
  • چهارشنبه ۲۲ ارديبهشت ۰۰

#روز سوم

دیروز تا جایی که تونستم خوندم..و خوب بود..ولی هنوز حس میکنم میتونم بیشتر بخونم و دارم کم کاری میکنم.

و اینکه حس میکنم هر چی میخونم یادم نمیمونه..و این خیلی بده..دو دقیقه بعد یادم نمیاد اصلا همچین نکته ای من خوندم.شاید اصلا حافظم مشکل پیدا کرده:/نمیدونم.

ولی مامانم میگه عادیه و باید تکرار کنی..واقعا نمیدونم و میترسم سر جلسه امتحان هیچی یادم نیاد.

تمرکز کردن هم یکم برام سخت شده..همش آهنگا توی سرم پخش میشن و یا با دیدن یه کلمه یاد یه موضوع میفتم و میرم توی خیالاتم و بعد از پنج دقیقه وقت تلف کردن یادم میاد که من داشتم درس میخوندم.

فقط میتونم امید داشته باشم که این خوندن ها به جایی برسه و امتحانات رو به خوبی بگذرونم

نمیدونم چرا توی گروه های درسی وقتی جلسه آخر میشه با معلمامون همه میان و تشکر میکنن ولی من حتی اگر از اون معلم خوشم میومد هم نمیتونم تشکر کنم..انگار که طلسم شده باشم یا چیز بدی بدونم این کارو..واقعا چطوریه؟؟

  • Loura ..
  • چهارشنبه ۲۲ ارديبهشت ۰۰

#روز دوم

با اختلاف امروز خیلی خوب بود*-*

امروز عصر اومدم میزم رو تمیز کردم و دکوراسیونش رو عوض کردم و سعی کردم از رنگ های شاد استفاده کنم تا بتونم روحیه ازش بگیرم و چند تا جمله امید بخش هم چسبوندم بهش تا بتونم انرژی خوبی ازش بگیرم:)

و تونستم تا جایی که میتونم درس بخونم..و تقریبا ادبیات رو تونستم تموم کنم..ولی خوب یکم سخته رسوندم خودم به امتحانا..و باید بیشتر از قبل و 6 یا 7 ساعت درس بخونم تا بتونم کاملا خودم رو برسونم.

واقعا احساس حماقت میکنم که این همه وقت نخوندم و این همه درس رو روی هم تلنبار کردم.واقعا چه فکری میکردم؟ولی یکی از دلایلی که شدیدا ترم دوم درسم افت کرد وضعیت روحی افتضاحیم بود..حتی با اینکه از اون روزا سه ماه میگذره هنوز اثراتش روم هست و هر از گاهی حسشون میکنم..راستش دیگه هیچ وقت دلم نمیخواد اون دوران رو تجربه کنم

باید این دو سه هفته از خیلی از تفریحاتم بگذرم تا همه چیز درست بشه..باید اون موقع که چندین ساعت توی مجازی فکر این جاهاشم میکردم.

این مدت که یه مقدار به خاطر درسا از مجازی و سوشال مدیا فاصله گرفتم فهمیدم چقدر وابستشم و چقدر مودهای ناراحت کنندم به خاطر همین سوشال مدیاست..واقعا خیلی خوشحال ترم بدون مجازی ولی مشکل اینجاست نمیشه خیلی فاصله بگیرم ازش هم اینکه دلتنگش میشم و هم اینکه شدیدا وابستش شدم..به عنوان کسی که یک ساله هر روز بیشتر از دوازده ساعتش رو توی مجازی میگذرونده یکم سخته این همه فاصله از مجازی.

امیدوارم همه چیز درست بشه♡

پ.ن:اوه راستی..لپ تاپ درست شد.فقط باید میذاشتم ده دقیقه و اون صفحه سیاهش میرفت.میدونستم که چیزیش نمیشه.

  • Loura ..
  • سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۰
آن ستاره ای خواهم شد که در آسمانت میدرخشم