۲۱ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

باورم نمیشه

امشب اتفاقات عجیبی افتاد..باورم نمیشه این اتفاقا افتادن و این حرفا رو شنیدم

ولی حداقل روی واقعی چند نفر برام روشن شد:)

حالا شاید بتونم کمی آروم بگیرم توی زندگیم

  • Loura ..
  • پنجشنبه ۲۷ خرداد ۰۰

گوش بدین بهم فقط

فکر میکردم اون مثل بقیه آدم بزرگا نیست و به حرفام گوش میده

ولی گوش نداد به حرفام و فقط قضاوتم کرد و حرفای خودشو زد

همه آدم بزرگا فقط سریع نتیجه گیری میکنن و حرفای خودشونو تحمیل میکنن

برای همینه که ترجیح میدم تصمیم هامو بیشتر خودم میگیرم..ولی این یکی مهمه و نمیتونم تنهایی تصمیم بگیرم و همینجاست که کار مشکل میشه چون هیچ کس نیست به حرفام گوش بده.

فکر نکنم گوش دادن کار چندان مشکلی باشه که آدم بزرگا ازش سر باز میزنن

فقط به یکی نیاز دارم به هدفایی که دارم گوش بده و بهم کمک کنه کدوم راه بهتره براب انتخاب کردن

انتخاب رشته از سخت ترین چیزهای روی زمینه و ازش متنفرم..اگه کسی بود که به حرفام گوش میداد شاید اینقدر انتخاب رشته برام سخت نمیشد

  • Loura ..
  • چهارشنبه ۲۶ خرداد ۰۰

تموم شدم

دیگه نمیتونم مثل قبلا بهت نگاه کنم.

این جمله کافی بود تا من تموم بشم.

من..چیکار کردم..؟

  • Loura ..
  • سه شنبه ۲۵ خرداد ۰۰

never

امشب به یقین رسیدم که "ما" دیگه هیچ وقت قرار نیست مثل قبل بشیم.

  • Loura ..
  • دوشنبه ۲۴ خرداد ۰۰

لبخند بزنید:)

بعضی وقتا ما ادما میتونیم حتی با یه لبخند کوچولو روز یه نفر رو قشنگ تر کنیم:)

شاید تاثیر این یدونه لبخند یا حتی شکلاتی که میدیم به دیگرانو ندیم ندونیم ولی مطمئن باشید حتی یه لحظه هم که شده اون آدم خوشحال میشه و مطمئنا اون یه لحظه روزش رو یکم هم که شده قشنگ تر و قابل تحمل تر میکنه^-^

من همیشه سعی میکنم به بچه هایی که دور و برم هستن لبخند بزنم ولی کرونا از زیر ماسک زیاد مشخص نمیشه لبخندم:')

ولی سعی کنید در طول روز به آدما هر چند کوچیک کمک کنید..چه با دادن جاتون به یه آدم پیر تا یه لبخند کوچولو~

پ.ن:مرسی از پری قشنگم که تولدمو تبریک گفت توی پستش..باعث شد خیلی خوشحال بشمT-T♡

پ.ن:راستی روز دختر هم مبارک:)

من هر سال کادو میگرفتم ولی امسال به خاطر اینکه کادو تولدم خیلی گرون بود دیگه برام کادو روز دختر نگرفتن ولی امیدوارم شما کادوی خوبی گرفته باشید یا بگیرید*-*♡

  • Loura ..
  • شنبه ۲۲ خرداد ۰۰

سوپرایز بزرگ~

دیروز صبح رفتم امتحان دینیم رو دادم..ولی یکم فضای مدرسه دلگیر بود

هیچ کس اونجا نبود و من تنهای تنها بودم و یه فضای معذب کننده برام داشت

کلا من اصلا نمیتونم با مدیر معاونا خوب ارتباط برقرار کنم و دیروز اصلا نتونستم درست باهاشون حرف بزنم..من کلا آروم حرف میزنم و خوب اونا هی نمیشنیدن من چی دارم میگم'-'

ولی امتحان آسون بود و خوب دادمش:)

مامانم دیروز صبح بعد از رسوندن من سر امتحان داداشم رو برده بود کلاس قرآن..و بعد که بهش زنگ زدم که بگم بیاد دنبالم گفت کارمون طول کشیده بگو عموت بیاد دنبالت

و من کلید نداشتم برم خونه:))چون اون روز صبح داشتم دنبالش میگشتم پیداش نکردم و برش نداشتم و خوب مجبور شدم برم خونه خالم اینا(خالم با عموم ازدواج کردن)

و بعد مامانم داداشم رو آورد اونجا چون به کلاس قرآن داداشم هم نزدیک بود و هم اینکه من هر جا برم باید داداشمم بیاد'-'

 اونجا رفتم بلافاصله خوابیدم..دیشبش فقط دو ساعت خوابیده بودم و فقط رفتم خوابیدم..بعد از یه ساعت بیدار شدم و با دخترخالم یه عالمه حرف زدیم و چرت و پرت گفتیم و خندیدیم..معمولا اونجا بهم خوش میگذره..البته به مود دخترخالمم بستگی داره..

از هر دری گفتیم اونجا..از انتخاب رشته گرفته تا کتاب و انتخاب گوشی

و بعد شب ساعت 9 بود که بابام اومد دنبالمون بریم خونه

رسیدیم خونه..

و یدفعه با کیک و بادکنک تولدم روبرو شدم:))

نمیدونم چرا اصلا دیروز به ذهنم نرسید اینا همه نقششون باشه برای تولدم..بیشتر تولدام میخواستن منو سوپرایز کنن میفهمیدم ولی این یکی رو اصلا نفهمیدم..و کاملا اون ماجرای عمو و طول کشیدن کارشون ساختگی بوده و کارشون حتی زودتر هم تموم شده بود توی کلاس قرآن

مامان بابام اومده بودن بادکنک بنفش(رنگ موردعلاقم بنفشه)زده بودن و یه کیک بنفش  که خودم چند وقت پیش طرحشو نشون مامانم داده بودم برام خریده بودن(کیک به طرز افتضاحی زشت بوددددددد اصلا وقتی دیدمش وا رفتم..کلیک..قرار بود کیک این باشه ولی خیلی زشت و بی سلیقه گلاشو کشیده بودن و هپی برث دی روی کیک هم خیلی زشت بود..'-') 

و خوب کادوم:)

کادوم چی میتونست باشه؟؟گوشیم!=)

با اینکه میدونستم مدل گوشیم چیه و کادو چیه بازم هیجان انگیز بود مراحل باز کردن کادو..و بعد یه گوشی a51 رنگ مشکی اومد بیرون*-*

رنگ مشکیش رو نمیخواستم ولی وقتی دیدم هنزفری و شارژرش مشکین نظرم عوض شد..خیلی قشنگ بودن:)

دیشب خیلی بهم خوش گذشت به لطف مامان بابام..تولد قشنگی بود

تولدم مبارک~

پ.ن:من این چند روز خیلی بین مارک گوشی شیائومی poco x3 pro و گوشی سامسونگ a51 تحقیق کردم و مقایسشون کردم..ولی آخرش رسیدم به همون a51..یک سری مزیت ها داشت برام a51 ..وگرنه شیائومی هم خوب بود:)

پ.ن:هنوز هم قراره بریم مسافرت..

پ.ن:امیدوارم 15 سالگی خوبی رو بگذرونم..مثل چهارده سالگیم نباشه

پ.ن:امروز تولدم نیستا..برام زودتر تولد گرفته بودن

  • Loura ..
  • چهارشنبه ۱۹ خرداد ۰۰

پایان عجیب

بعد از یه روز...احساس سردرگمی میکنم..احساس میکنم یه جای کار میلنگه

من الان باید ناراحت باشم..سوگواری کنم و گریه

ولی شادم.احساس خوبی دارم و سبکم..نمیفهمم این احساسات رو..اسن حال رو

من باید گریه کنم ولی نمیکنم

حتی دیروز دو ساعت رو بزور گریه کردم..این منی بودم که برای یه پایان چهارساعت بی وقفه کل شب رو گریه کردم 

احساس عذاب وجدان میکنم به خاطر غمگین نبودنم..من باید غمگین باشم ولی نیستم

احساساتم عجیبن و باعث سردرگمی بیشترم میشن..فکر میکردم بعد از اون پایان، دیگه سردرگم نمیشم

  • Loura ..
  • يكشنبه ۱۶ خرداد ۰۰

داستان دیگه ای تموم شد

فرستادمش..باورم نمیشه بعد از این همه وقت..اون دکمه ارسال رو زدم

به اندازه یه دریاچه گریه کردم و هنوزم نمیتونم گریمو متوقف کنم..

ولی میدونی؟وقتش بود..وقتش بود تموم بود هر چی بود..وقتش بود که یگه خومو با این حقیقت جانکاه..حقیقتی که شبا کابوسشو میدیدم روبرو بشم..

هنوزم باورم نمیشه همین چند دقیقه پیش فرستادمش و تموم شد..حالا دیگه فقط همه چیز یه خاطره شد..همه چیز تموم شد و من قلبم رو از دست دادم.

دارم آهنگ موردعلاقشو گوش میدم..آهنگ خیلی قشنگیه..فکر کنم از امشب به بعد با اون آهنگ خوابم ببره..مطئنم امروز توی یادم میمونه برای تا آخر عمرم

فقط امیدوارم اون زیاد ناراحت نشه..دلم نمیخواد زیاد ناراحت باشه..میخوام همیشه لبخند رو لبش باشه

این واقعا پایان کاره

  • Loura ..
  • شنبه ۱۵ خرداد ۰۰

کتابی که خوانده شد

امروز صبح ساعت نه بیدار شدم ولی تمامش رو توی تختم بودم و کتاب خوندم:)

هفته پیش که رفته بودیم، یدفعه کنار مغازه ای که مامان بابام کار داشتم یه کتاب فروشی دیدم و از فرصت استفاده کردم و رفتم سه تا کتاب خریدم

حدود دو ماه میشه که هیچ کتابی نخوندم..کلا وقتی کتاب دارم حالم بهتره

امروز صبح یکی از کتاب ها رو تموم کردم.اسمش بود سالی که از آسمان افتادیم.

بیشتر به این خاطر خریدمش چون شخصیت اصلی علاقمند به ستاره ها و منظومه شمسی بود..کتاب هم واقعا جذاب بود..البته رده سنیش به نظرم باید بالاتر از +12 میبود چون به یه سری مسائل اشاره کرده بود که هنوز برای یه بچه 12 ساله زوده

ولی تا حالا کتابی که در مورد افسردگی باشه تا حالا نخونده بودم

به عنوان کسی که حدود هشت ماه یه نیمچه افسردگی کوچولو که حتی نمیشه اسمشو افسردگی گذاشت داشتم..کتاب واقعا خوب شرایط یه افسرده رو بیان کرده بود و واقعا نویسندشو تحسین میکنم از این لحاظ..حتی توی کتاب گفته بود "مردم فکر میکنن کسی که افسردگی داره همیشه در حال گریه کردنه ولی اینطور نیست"

واقعا هم اینطوری نیست افسردگی و کاملا معلوم بود که نویسنده کاملا در مورد افسردگی اطلاعات داره و حتی آخر کتاب نویسنده اومده بود چندتا اپلیکیشن و سایت خوب رو برای سلامت روان معرفی کرده بود=)

البته داستان کتاب زیاد در محور افسردگی نمیچرخید..بیشتر در مورد مشکلات دختری بود که مامان باباش طلاق گرفتن از هم و اون داره با شرایط کنار میاد..با خودش..و احساسات عجیب غریبش و دوران بلوغی که هممون از سر گذروندیمش..افکار مختلفی که بهش حجوم میارن و احساس اینکه من باید به همه کمک میکنم تا از پس شرایط بربیان و دوری کردنش از حرف زدن با دیگران و توضیح دادن مشکلاتش.

با اینکه این همه کتاب رئال و در مورد احساسات نوجوونی و مشکلاتمون خوندم..میتونم بگم این کتاب از همه بهتر تونسته بود احساسات یه دختری که احساس تنهایی میکنه و این کشمکش های درونیش و افکاری که نشون میدادن که داره میرسه به مرحله افسردگی رو توضیح داده بود..بیشتر کتاب ها به جای اینکه بیان احساسات شخصیت داستان یا حالا نوجوون داستان رو توضیح بدن مکانها و اتفاقات رو توضیح میدن..اما این بیشتر در مورد احساسات خود اون دختر بود.

البته باید بگم در مورد علاقه بی حد دختر نقش اصلی به ستاره ها و صور فلکی و اطلاعات بی حد و اندازش در موردشون..به نظرم کسایی که براشون صور فلکی و ستاره ها جذابن شاید خوندن این کتاب رو دوست داشته باشن.

فکر میکنم کسایی که دلشون میخواد یکم با افسردگی آشنا بشن این کتاب خوبه و پیشنهاد میدم بخوننش یا کسایی که صور فلکی رو دوست دارن یا حتی در شرایط طلاق مادر پدرشون از هم هستن:)

پ.ن:با خوندن کتاب بعد از چندین وقت حس خوبی دارم..حس سبکی و خوشحالی میکنم..حس اینکه منم میتونم خوشحال باشم:)

پ.ن:میدونم درست در مورد داستان توضیح ندادم..توی توضیح دادن افتضاحم

  • Loura ..
  • شنبه ۱۵ خرداد ۰۰

و به پایان رسید:)

و...بالاخره امروز به طور رسمی امتحاناتم تموم شد=)

اونقدر خوشحال و سرزندم که از اول سال اینقدر خوشحال نبودم:))

احساس سرزندگی و رهایی میکنم و هیچ نگرانی ای ندارم..و این واقعا بهم حس امید میده و خوشحالم میکنه:))

امتحانات سخت گذشت..خیلی زیاد..استرس زیاد و بیدار موندن و خوندن..همشون بد بودن ولی بالاخره تموم شدن=)

امروز میخوام جشن بگیرم و هر کار دلم میخواد بکنم چون امروز روزیه که همه اون سختیا تموم شد~

واقعا باورم نمیشه تموم شده همه اون سه هفته سخت و طاقت فرسا و واقعا واقعا من از پسش براومدم..برام مثل یه رویا بود از پس این امتحانات بر اومدن..ولی تونستم و دارم نتیجه اون همه تلاش رو میبینم:))

تموم شدنش خوابه..واقعا مثل خوابه برام

ولی.....

با اینکه معتقد بودم برای مدرسم و بچه ها دلم تنگ نمیشه..امروز به این نتیجه رسیدم که دلم تنگ میشه

درسته که امسال خیلی مزخرف بود و اتفاقات متفاوت..و همچنین تنهاییم..ولی بالاخره توی این مدرسه سه سال خندیدم..درس خوندم..با همه بالا پایینهاش زنده ازش بیرون اومدم

روز اول کلاس هفتم الان اومد توی ذهنم..فضای ناآشنا و استرسی که همه وجودمو گرفته بود و میترسیدم..

باورم نمیشه از اون روز داره سه سال میگذره و من تموم کردم نهم رو

نهمی که همیشه برام یه چیز عجیب غریب و خفن بود توی مدرسه مجازی گذشت

واقعا حسرت یه جشن فارغ التحصیلی از راهنمایی و سفر مشهدی که قرار بود بریم نهم به دلم میمونه..ولی کاری نمیشه کردش(:

امیدوارم دهم خوب باشه..با اینکه خیلی ترسناکه

و تابستان رو به بهترین شکل ممکن بگذرونم و از وقتم استفاده کنم=)

مبارک باشه گذروندن این مقطع از زندگیم♡~

  • Loura ..
  • چهارشنبه ۱۲ خرداد ۰۰
آن ستاره ای خواهم شد که در آسمانت میدرخشم