دیشب تا ساعت سه بیدار موندم و فقط وقت تلف کردم و مثل همیشه مرور خاطره کردم..اصلا اگر من شبی مرور خاطره نکنم اون شب خوابم نمیبره

دیشب فقط دو تا درس رو خوندم و برای ساعت 6 ساعت کوک کرده بودم بیدار بشم که صبح بیدار شدم دیدم ساعت هشته و یه ساعت دیگه باید آماده بشم برم مدرسه و چهار درس نخونده:)

زیباست نه؟!و خوب مامانم اومده بود آلارم رو خاموش کرده بود و برای همین من بیدار نشدم..دلم میخواست همونجا بزنم زیر گریه..ولی خوب خودمو جمع و جور کردم و نشستم تند تند کل چهار درس رو خوندم

امتحان هم خداروشکر آسون بود فقط یکم لیسنینگش مشکل داشتم که اونم صدای بلندگو اونقدر بد بود که همه بچه ها این مشکل رو داشتن'-'

بعد ما سر جلسه نشسته بودیم که معلممون بیاد از اون یکی مدرسه و برامون لیسنینگ رو پخش کنه و برگمم تموم کرده بودم و داشتم همونطور به در و دیوار زل میزدم که مغز عزیز اومد با یه آهنگ غمگین خاطراتم رو با کیفیت فول اچ دی برام پخش کرد

همینجوریش هر روز برام خاطرات رو باید پخش کنه حالا سر جلسه امتحان هم؟؟'-'

ما یه معلم ادبیات داشتیم کلاس هفتم..خیلی معلم خوبی بود:')وقتی میخواست جلسه رو شروع کنه همیشه یه شعر میخوند و حتی کتاب های جدید و کارهای جدیدی که میخواست رو بکنه رو بهمون میگفت و کلا خیلی معلم مهربون و سوییتی بود~

اصلا یکی از دلایلی که من به ادبیات علاقه مند شدم این معلم قشنگم بود:')بعد چند وقت پیش اومده بود به عنوان مراقب اومده بود سر جلسمون..من میخواستم باهاش حرف بزنم ولی زودتر رفتم و نشد..
امروز خواستم باهاش حرف بزنم رفتم به معلم پرورشیمون گفتم و بعد بهم گفت اصلا این خانم که معلم ادبیات ما نیست که -___-یکی دیگست'-'قشنگ شکست عشقی خوردم

این چه وضعشه..چرا باید اون معلمه شبیه معلم ادبیاتمون باشه اصلا؟؟ولی خوب شد نرفتم باهاش حرف بزنم وگرنه آبروم بیشتر از این میرفت..

تازه بچه های دیگه هم فکر میکردن معلم ادبیاتمونه:/تا این حد شبیه بود'-'