داستان دیگه ای تموم شد

فرستادمش..باورم نمیشه بعد از این همه وقت..اون دکمه ارسال رو زدم

به اندازه یه دریاچه گریه کردم و هنوزم نمیتونم گریمو متوقف کنم..

ولی میدونی؟وقتش بود..وقتش بود تموم بود هر چی بود..وقتش بود که یگه خومو با این حقیقت جانکاه..حقیقتی که شبا کابوسشو میدیدم روبرو بشم..

هنوزم باورم نمیشه همین چند دقیقه پیش فرستادمش و تموم شد..حالا دیگه فقط همه چیز یه خاطره شد..همه چیز تموم شد و من قلبم رو از دست دادم.

دارم آهنگ موردعلاقشو گوش میدم..آهنگ خیلی قشنگیه..فکر کنم از امشب به بعد با اون آهنگ خوابم ببره..مطئنم امروز توی یادم میمونه برای تا آخر عمرم

فقط امیدوارم اون زیاد ناراحت نشه..دلم نمیخواد زیاد ناراحت باشه..میخوام همیشه لبخند رو لبش باشه

این واقعا پایان کاره

  • Loura ..
  • شنبه ۱۵ خرداد ۰۰

کتابی که خوانده شد

امروز صبح ساعت نه بیدار شدم ولی تمامش رو توی تختم بودم و کتاب خوندم:)

هفته پیش که رفته بودیم، یدفعه کنار مغازه ای که مامان بابام کار داشتم یه کتاب فروشی دیدم و از فرصت استفاده کردم و رفتم سه تا کتاب خریدم

حدود دو ماه میشه که هیچ کتابی نخوندم..کلا وقتی کتاب دارم حالم بهتره

امروز صبح یکی از کتاب ها رو تموم کردم.اسمش بود سالی که از آسمان افتادیم.

بیشتر به این خاطر خریدمش چون شخصیت اصلی علاقمند به ستاره ها و منظومه شمسی بود..کتاب هم واقعا جذاب بود..البته رده سنیش به نظرم باید بالاتر از +12 میبود چون به یه سری مسائل اشاره کرده بود که هنوز برای یه بچه 12 ساله زوده

ولی تا حالا کتابی که در مورد افسردگی باشه تا حالا نخونده بودم

به عنوان کسی که حدود هشت ماه یه نیمچه افسردگی کوچولو که حتی نمیشه اسمشو افسردگی گذاشت داشتم..کتاب واقعا خوب شرایط یه افسرده رو بیان کرده بود و واقعا نویسندشو تحسین میکنم از این لحاظ..حتی توی کتاب گفته بود "مردم فکر میکنن کسی که افسردگی داره همیشه در حال گریه کردنه ولی اینطور نیست"

واقعا هم اینطوری نیست افسردگی و کاملا معلوم بود که نویسنده کاملا در مورد افسردگی اطلاعات داره و حتی آخر کتاب نویسنده اومده بود چندتا اپلیکیشن و سایت خوب رو برای سلامت روان معرفی کرده بود=)

البته داستان کتاب زیاد در محور افسردگی نمیچرخید..بیشتر در مورد مشکلات دختری بود که مامان باباش طلاق گرفتن از هم و اون داره با شرایط کنار میاد..با خودش..و احساسات عجیب غریبش و دوران بلوغی که هممون از سر گذروندیمش..افکار مختلفی که بهش حجوم میارن و احساس اینکه من باید به همه کمک میکنم تا از پس شرایط بربیان و دوری کردنش از حرف زدن با دیگران و توضیح دادن مشکلاتش.

با اینکه این همه کتاب رئال و در مورد احساسات نوجوونی و مشکلاتمون خوندم..میتونم بگم این کتاب از همه بهتر تونسته بود احساسات یه دختری که احساس تنهایی میکنه و این کشمکش های درونیش و افکاری که نشون میدادن که داره میرسه به مرحله افسردگی رو توضیح داده بود..بیشتر کتاب ها به جای اینکه بیان احساسات شخصیت داستان یا حالا نوجوون داستان رو توضیح بدن مکانها و اتفاقات رو توضیح میدن..اما این بیشتر در مورد احساسات خود اون دختر بود.

البته باید بگم در مورد علاقه بی حد دختر نقش اصلی به ستاره ها و صور فلکی و اطلاعات بی حد و اندازش در موردشون..به نظرم کسایی که براشون صور فلکی و ستاره ها جذابن شاید خوندن این کتاب رو دوست داشته باشن.

فکر میکنم کسایی که دلشون میخواد یکم با افسردگی آشنا بشن این کتاب خوبه و پیشنهاد میدم بخوننش یا کسایی که صور فلکی رو دوست دارن یا حتی در شرایط طلاق مادر پدرشون از هم هستن:)

پ.ن:با خوندن کتاب بعد از چندین وقت حس خوبی دارم..حس سبکی و خوشحالی میکنم..حس اینکه منم میتونم خوشحال باشم:)

پ.ن:میدونم درست در مورد داستان توضیح ندادم..توی توضیح دادن افتضاحم

  • Loura ..
  • شنبه ۱۵ خرداد ۰۰

و به پایان رسید:)

و...بالاخره امروز به طور رسمی امتحاناتم تموم شد=)

اونقدر خوشحال و سرزندم که از اول سال اینقدر خوشحال نبودم:))

احساس سرزندگی و رهایی میکنم و هیچ نگرانی ای ندارم..و این واقعا بهم حس امید میده و خوشحالم میکنه:))

امتحانات سخت گذشت..خیلی زیاد..استرس زیاد و بیدار موندن و خوندن..همشون بد بودن ولی بالاخره تموم شدن=)

امروز میخوام جشن بگیرم و هر کار دلم میخواد بکنم چون امروز روزیه که همه اون سختیا تموم شد~

واقعا باورم نمیشه تموم شده همه اون سه هفته سخت و طاقت فرسا و واقعا واقعا من از پسش براومدم..برام مثل یه رویا بود از پس این امتحانات بر اومدن..ولی تونستم و دارم نتیجه اون همه تلاش رو میبینم:))

تموم شدنش خوابه..واقعا مثل خوابه برام

ولی.....

با اینکه معتقد بودم برای مدرسم و بچه ها دلم تنگ نمیشه..امروز به این نتیجه رسیدم که دلم تنگ میشه

درسته که امسال خیلی مزخرف بود و اتفاقات متفاوت..و همچنین تنهاییم..ولی بالاخره توی این مدرسه سه سال خندیدم..درس خوندم..با همه بالا پایینهاش زنده ازش بیرون اومدم

روز اول کلاس هفتم الان اومد توی ذهنم..فضای ناآشنا و استرسی که همه وجودمو گرفته بود و میترسیدم..

باورم نمیشه از اون روز داره سه سال میگذره و من تموم کردم نهم رو

نهمی که همیشه برام یه چیز عجیب غریب و خفن بود توی مدرسه مجازی گذشت

واقعا حسرت یه جشن فارغ التحصیلی از راهنمایی و سفر مشهدی که قرار بود بریم نهم به دلم میمونه..ولی کاری نمیشه کردش(:

امیدوارم دهم خوب باشه..با اینکه خیلی ترسناکه

و تابستان رو به بهترین شکل ممکن بگذرونم و از وقتم استفاده کنم=)

مبارک باشه گذروندن این مقطع از زندگیم♡~

  • Loura ..
  • چهارشنبه ۱۲ خرداد ۰۰

کامبکTXT

امروز خسته و کوفته که پست رو گذاشتم یادم اومد کامبک تی اکس تیه:))

این اولین کامبکی بود که با تی اکس تی همراه بودم~

با اینکه امتحانا بود و زیاد نتونستم اخبار کامبک رو دنبال کنم ولی بالاخره اولین کامبکم بود دیگه..

دیگه زود رفتم یوتیوب و خوب یدونه موزیک ویدیو پنج دقیقه ای رو توی نیم ساعت دیدم:')

واقعا به یه همچین کامبکی نیاز داشتم..با اینکه موزیک ویدیو خیلی لایت و تابستونی بود، کاملا معلوم بود که معنی آهنگ غمگینه و به حالم میخورد..منتظرم موزیک ویدیو ترجمه بشه و معنیشو بخونم:)

فیلم برداری موزیک ویدیو هم خیلی عالی بود واقعا..لوکیشنش خیلی قشنگ بود و صحنه ها رو به خوبی با استایل اعضا تنظیم کرده بودن..چه چیزهایی ریزی هم توی موزیک ویدیو تنظیم کرده بودن..اصلا قشنگی از موزیک ویدیو میبارید=")

یکی از جاهای جذاب موزیک ویدیو جایی بود که باند دست تهیون رو نشون داد..از صحنه ی قشنگ صورت اون فرشته بگذریم..روی اون باند نوشته شده بود loser که میشه بازنده و بعد s خط خورده بود و v نوشته شده بود که میشد lover یا عاشق..قشنگ این صحنش قابلیت اوردوز کردن رو برام داشت..

اون قسمت های تکی اعضا توی موزیک ویدیو واقعا قشنگ بودن..بعدا شاید اسکرین شاتا و جاهایی از موزیک ویدیو رو که بیشتر دوست داشتم ضمیمه پست کردم:)

در کل واقعا موزیک ویدیو انرژی بخش بود و بهم انرژی دوباره داد بعد از مریضی تا دوباره پر قدرت ادامه بدم زندگیمو♡

 

پ.ن:موزیک ویدیو رو استریم بزنید دوستان،فایتینگ

حتی اگر موآ نیستید ببینید موزیک ویدیو رو:)قول میدم ارزشش رو داشته باشه

  • Loura ..
  • دوشنبه ۱۰ خرداد ۰۰

?im ok ..or not

خوب، بعد از سه ساعت از درمانگاه رسیدم خونه:)

امروز نرفتم مدرسه و امتحان ندادم..باید هفته دیگه سه شنبه باید برم این امتحان دینی رو بدم

چقدر مدیر و معاونمون نگرانم شدن'-'فقط مشکل اینجاست خیلیا فکر کردن من برای در رفتن از زیر درس خوندن خودمو زدم به مریضی..یکی نیست بگه آخه دینی شد درس که من بخوام به خاطرش خودمو بزنم به مریضی؟!

ولی احساس توخالی بودن میکنم..چون دکتر گفت فقط به خاطر استرس زیاد اینجوری شدی و هیچیت نبوده

هنوزم همون حالو دارم ولی یکم بهترم

فقط مشکل اینجا بود خیلی توی درمانگاه معطل شدیم با مامانم

همه اونجا پیرزن و پیرمرد بودن..بنده های خدا چقدر نشستن اونجا..یه پیرمرده ساکت و آروم و تنها نوبتش بعد از ما بود..دلم میخواست نوبتمو بهش بدم ولی نمیشد..بیچاره هم تنها بود هم ساکت:')

خیلی سخته آدم توی پیریش تنها باشه..تازه پیرمرده خیلی مهربون بود..منو یاد پدربزرگ خودم مینداخت:)

اونجا توی درمانگاه یه عالمه دراما پیش اومد'-'مثلا یه نفر دروغ گفت و زودتر رفت توی مطب و بعد معلوم شد دروغ گفته

یه خانمه هم دیر اومده بود بعد میخواست همون موقع بره توی مطب و یه عالمه با یه پیرزن دیگه دعوا کردن و به پیرزنه برخورد'-'

فقط یه پفیلا نیاز داشتم بشینم به همشون نگاه کنم

فقط داره عذاب وجدان داره خفم میکنه..امروز به مامانم خیلی زحمت دادم..در صورتی که هیچیم نبود و خوب یکم شرمندش شدم

دلم میخواد مثل این جوجه تیغی برم زیر پتووووو

امیدوارم توی زندگی بعدیم به جای این جوجه تیغی کیوت باشم~

  • Loura ..
  • دوشنبه ۱۰ خرداد ۰۰

فراموش شدم

چقدر..راحت فراموش شدم:)

دوستای مجازی شاید بی وفا ترین آدمای دنیا باشن حتی اگر هر روزت رو باهاشون گذرونده باشی و بهشون اهمیت داده باشی-

 

بعدا نوشت:خوب مثل اینکه خدا با من سر لج داره'-'

دقیقا بعد از گذاشتن این پست دوتاشون اومدن حالمو پرسیدن:)

  • Loura ..
  • يكشنبه ۹ خرداد ۰۰

تعهد نامه

من همینجا تعهد میدم هیچ وقت هیچ وقت دیگه سمت اون پیامهای سمی نرم تا دوباره همه چیز رو به یاد برم:)

*امضای کردن با خون خود*

شبتون هم بخیر..امشب تصمیم دارم زود بخوابم بالاخره~

پ.ن:یه سری از پستا رو پیش نویس کردم بقیه رو هم یکم ویرایش کردم..اینجوری به نظرم همه چیز بهتره:)

  • Loura ..
  • يكشنبه ۹ خرداد ۰۰

روزانه ای بر مبنای امتحانات

دیشب تا ساعت سه بیدار موندم و فقط وقت تلف کردم و مثل همیشه مرور خاطره کردم..اصلا اگر من شبی مرور خاطره نکنم اون شب خوابم نمیبره

دیشب فقط دو تا درس رو خوندم و برای ساعت 6 ساعت کوک کرده بودم بیدار بشم که صبح بیدار شدم دیدم ساعت هشته و یه ساعت دیگه باید آماده بشم برم مدرسه و چهار درس نخونده:)

زیباست نه؟!و خوب مامانم اومده بود آلارم رو خاموش کرده بود و برای همین من بیدار نشدم..دلم میخواست همونجا بزنم زیر گریه..ولی خوب خودمو جمع و جور کردم و نشستم تند تند کل چهار درس رو خوندم

امتحان هم خداروشکر آسون بود فقط یکم لیسنینگش مشکل داشتم که اونم صدای بلندگو اونقدر بد بود که همه بچه ها این مشکل رو داشتن'-'

بعد ما سر جلسه نشسته بودیم که معلممون بیاد از اون یکی مدرسه و برامون لیسنینگ رو پخش کنه و برگمم تموم کرده بودم و داشتم همونطور به در و دیوار زل میزدم که مغز عزیز اومد با یه آهنگ غمگین خاطراتم رو با کیفیت فول اچ دی برام پخش کرد

همینجوریش هر روز برام خاطرات رو باید پخش کنه حالا سر جلسه امتحان هم؟؟'-'

ما یه معلم ادبیات داشتیم کلاس هفتم..خیلی معلم خوبی بود:')وقتی میخواست جلسه رو شروع کنه همیشه یه شعر میخوند و حتی کتاب های جدید و کارهای جدیدی که میخواست رو بکنه رو بهمون میگفت و کلا خیلی معلم مهربون و سوییتی بود~

اصلا یکی از دلایلی که من به ادبیات علاقه مند شدم این معلم قشنگم بود:')بعد چند وقت پیش اومده بود به عنوان مراقب اومده بود سر جلسمون..من میخواستم باهاش حرف بزنم ولی زودتر رفتم و نشد..
امروز خواستم باهاش حرف بزنم رفتم به معلم پرورشیمون گفتم و بعد بهم گفت اصلا این خانم که معلم ادبیات ما نیست که -___-یکی دیگست'-'قشنگ شکست عشقی خوردم

این چه وضعشه..چرا باید اون معلمه شبیه معلم ادبیاتمون باشه اصلا؟؟ولی خوب شد نرفتم باهاش حرف بزنم وگرنه آبروم بیشتر از این میرفت..

تازه بچه های دیگه هم فکر میکردن معلم ادبیاتمونه:/تا این حد شبیه بود'-'

  • Loura ..
  • شنبه ۸ خرداد ۰۰

اوج دیوونگی

از شیش درس فقط یه درس رو خوندم و بابتش خوشحالم..و این یعنی اوج دیوونگی(=

از این حجم خوشحال و سرخوش بودنم دارم تعجب میکنم..از من بعیده:/

  • Loura ..
  • جمعه ۷ خرداد ۰۰

من هنوزم همون دختر کوچولو پنج سالم

فقط منم که وقتی دارم به این فکر میکنم ۱۵ سالم شده گریم میگیره..؟

من هنوزم معتقدم اون دختر پنج سالم..

  • Loura ..
  • جمعه ۷ خرداد ۰۰
آن ستاره ای خواهم شد که در آسمانت میدرخشم