#روز پنجم

دو روز پیش چون روز خاکستری ای بود ترجیح دادم چیزی در موردش ننویسم جز اون پست قبلی:)

و دیروز..فقط ادبیات رو تموم کردم و چند صفحه ریاضی خوندم..چون مهمون اومد نتونستم زیاد ریاضی بخونم..وگرنه یه فصل رو کامل میکردم!باید تلاش بیشتری بکنم..هنوز هم کمه.

ولی خوب روز خوبی بود و یکم حال و هوام عوض شد..

و البته که باید به بارون خوشگلی که اومد اشاره کنم که رفتم زیرش(:

اینکه دو روز پشت سر هم یه روز هوا بارونی و یه روز ابری یعنی بهترین چیز برای من(: من برعکس بقیه عاشق هوای ابریم..البته بارون بهاری بود و کم اومد ولی همینکه تا ساعتها بوی بارون حس میشد خوب بود:)

این چند وقته علاقه خاصی به عکاسی پیدا کردم..دیروز یه عالمه از آسمون عکس گرفتم..حتی الان هم که به اون عکسا نگاه میکنم انرژی میگیرم..خیلی خوشگل و دوست داشتنین و دلم میخواد توی اون عکسه غیب بشم:)

واقعا دلم میخواست این چند وقته امتحان نداشته باشم و از لحظات قشنگم استفاده کنم..حیف که همه لحظاتم حتی اگر بهترین باشن با استرس امتحان میگذرن

پ.ن:برام دعا کنید امتحان شنبه ام رو خوب بدم:")

  • Loura ..
  • جمعه ۲۴ ارديبهشت ۰۰

هنوزم قشنگه

با اینکه امروز روز مزخرف و خسته کننده و پر از ناامیدی و انرژی منفی بود،هوای ابری و هودیم و اهنگ مورد علاقم بهم حس خوبی میدن و باعث میشه فکر کنم هنوزم زندگی قشنگه:)

  • Loura ..
  • چهارشنبه ۲۲ ارديبهشت ۰۰

#روز سوم

دیروز تا جایی که تونستم خوندم..و خوب بود..ولی هنوز حس میکنم میتونم بیشتر بخونم و دارم کم کاری میکنم.

و اینکه حس میکنم هر چی میخونم یادم نمیمونه..و این خیلی بده..دو دقیقه بعد یادم نمیاد اصلا همچین نکته ای من خوندم.شاید اصلا حافظم مشکل پیدا کرده:/نمیدونم.

ولی مامانم میگه عادیه و باید تکرار کنی..واقعا نمیدونم و میترسم سر جلسه امتحان هیچی یادم نیاد.

تمرکز کردن هم یکم برام سخت شده..همش آهنگا توی سرم پخش میشن و یا با دیدن یه کلمه یاد یه موضوع میفتم و میرم توی خیالاتم و بعد از پنج دقیقه وقت تلف کردن یادم میاد که من داشتم درس میخوندم.

فقط میتونم امید داشته باشم که این خوندن ها به جایی برسه و امتحانات رو به خوبی بگذرونم

نمیدونم چرا توی گروه های درسی وقتی جلسه آخر میشه با معلمامون همه میان و تشکر میکنن ولی من حتی اگر از اون معلم خوشم میومد هم نمیتونم تشکر کنم..انگار که طلسم شده باشم یا چیز بدی بدونم این کارو..واقعا چطوریه؟؟

  • Loura ..
  • چهارشنبه ۲۲ ارديبهشت ۰۰

#روز دوم

با اختلاف امروز خیلی خوب بود*-*

امروز عصر اومدم میزم رو تمیز کردم و دکوراسیونش رو عوض کردم و سعی کردم از رنگ های شاد استفاده کنم تا بتونم روحیه ازش بگیرم و چند تا جمله امید بخش هم چسبوندم بهش تا بتونم انرژی خوبی ازش بگیرم:)

و تونستم تا جایی که میتونم درس بخونم..و تقریبا ادبیات رو تونستم تموم کنم..ولی خوب یکم سخته رسوندم خودم به امتحانا..و باید بیشتر از قبل و 6 یا 7 ساعت درس بخونم تا بتونم کاملا خودم رو برسونم.

واقعا احساس حماقت میکنم که این همه وقت نخوندم و این همه درس رو روی هم تلنبار کردم.واقعا چه فکری میکردم؟ولی یکی از دلایلی که شدیدا ترم دوم درسم افت کرد وضعیت روحی افتضاحیم بود..حتی با اینکه از اون روزا سه ماه میگذره هنوز اثراتش روم هست و هر از گاهی حسشون میکنم..راستش دیگه هیچ وقت دلم نمیخواد اون دوران رو تجربه کنم

باید این دو سه هفته از خیلی از تفریحاتم بگذرم تا همه چیز درست بشه..باید اون موقع که چندین ساعت توی مجازی فکر این جاهاشم میکردم.

این مدت که یه مقدار به خاطر درسا از مجازی و سوشال مدیا فاصله گرفتم فهمیدم چقدر وابستشم و چقدر مودهای ناراحت کنندم به خاطر همین سوشال مدیاست..واقعا خیلی خوشحال ترم بدون مجازی ولی مشکل اینجاست نمیشه خیلی فاصله بگیرم ازش هم اینکه دلتنگش میشم و هم اینکه شدیدا وابستش شدم..به عنوان کسی که یک ساله هر روز بیشتر از دوازده ساعتش رو توی مجازی میگذرونده یکم سخته این همه فاصله از مجازی.

امیدوارم همه چیز درست بشه♡

پ.ن:اوه راستی..لپ تاپ درست شد.فقط باید میذاشتم ده دقیقه و اون صفحه سیاهش میرفت.میدونستم که چیزیش نمیشه.

  • Loura ..
  • سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۰

#روز اول

امروز صبح اومدم لپ تاپ رو روشن کنم تا بتونم پست بزارم ولی با یه صفحه سیاه مواجه شدم.

نمیدونم چه اتفاقی افتاده برای لپ تاپ..همین چند وقت پیش اتفاقا داده بودیمش به تعمیرگاه..ولی برعکس دفعه های قبل که لپ تاپ خراب شد زیاد نگران نیستم براش.دلیلش هم برام عجیبه.انگار میدونم که قراره درست بشه:)

دیروز تنها کاری که کردم این بود که برم حموم..حتی درست هم عربی نخوندم..فقط تمرینهاشو جواب دادم.

دارم از همین اول کار کم کاری میکنم..انگار هیچ وقت قرار نیست من تمام تلاشمو بکنم برای یه کاری.

انگار فقط حرص امتحانات رو میخورم و هیچ کاری نمیکنم‌‌..ولی حالا که دارم نگاه میکنم حتی حرص امتحانات رو هم نمیخورم..من واقعا چم شده؟؟واقعا از کی اینقدر بیخیال شدم؟

امروز با یه حجم ناامیدی ای رو به رو شدم و واقعا از دست خودم ناامید شدم و دوباره اون حس تنهایی و ناتوانیم شروع شد..مثلا همین دیروز تصمیم گرفتم تمام تلاشمو بکنم و واقعا برای ناامیدی زیادی زوده..حتی از زود هم زودتره

واقعا درمونده شدم..ای کاش حداقل یه نفر بود همراهیم میکردم..من واقعا سرگردون شدم و تنها کاری که توی این یه سال کردم این بوده که بشینم و به تغییرات زندگی و جوونیم نگاه کنم.

ولی میدونی تقصیر خودمم هست..فقط نشستم و نگاه میکنم..هیچ کاری و هیچ تصمیمی برای زندگیم نمیگیرم..من انتظار دارم که با هیچ کاری نکردن زندگیم بهتر بشه

دلم میخواد به خودم امید بدم..ولی فقط همشون برام یه چیز تهی هستن..چیزایی که آخرش به هیچی نمیرسم

ولی مشکل از جایی ریشه میگیره که من همش چشمام به کسایی هست که برام ارزش دارن و اونا حتی به عنوان یه آدم معمولی هم اهمیتی بهم نمیدن.واقعا باید برای این رفتار مزخرفم یه فکری بکنم

من توی این هزارتو زیادی گم شدم

  • Loura ..
  • دوشنبه ۲۰ ارديبهشت ۰۰

i can :)

قالب وب خیلی قشنگ شده..خیلی دوسش دارم و همش نگاه میکنم و حس خوب ازش میگیرم*-*

به نظرم ارزش دو سه ساعت کار روش رو داشت:)

دیگه از امروز تصمیم خودم رو گرفتم..من تمام تلاشم رو میکنم.

و از همه ی خودم مایه میزارم تا همه این تنبلی ها و آشفته بازاری که توی این چند وقته درست بشه..

i can do it!

  • Loura ..
  • يكشنبه ۱۹ ارديبهشت ۰۰

دوباره شروع میکنم

ولی بهتره من این مود رو تموم کنم و خودم رو ببخشم.بخشیدن خودم سخته ولی باید انجامش بدم

باید اینقدر به خودم سخت نگیرم

 من هر دفعه سعی میکنم که حالم رو خوب نگه دارم و به چیزی اهمیت ندم ولی دوباره بعد از چند وقت همه چیز برمیگرده به حالت مزخرف قبلش

ایندفعه ولی باید مراقب باشم..مراقب باشم که چیزی خراب نشه..مراقب باشم که همه چیز خوب پیش بره

به خودم سخت نگیرم

به درسام برسم

خودمو عذاب ندم

اینقدر از خودم متنفر نباشم

درسته که شاید دیگران رو از خودم میرنجونم ولی باید روی خودم کار کنم..و اگر بخوام میتونم نه؟

مسلما این کسی که دیروز بوده هم من بوده..الان هم منم و فردا هم قراره خودم باشم

واقعا میخوام از امشب همه چیزو درست کنم

مطمئنا انتظار ندارم که امشب یه جادویی چیزی بشه..

فقط میخوام تصمیم بگیرم که حداقل کمتر خودمو گیر این فضا بندازم و از عمد زندانی کنم به خاطر هیچ و پوچ و کسایی که اهمیتی بهم نمیدن(یا شایدم میدن؟)

ولی از تغییر دادن این قالب همه چیزو درست میکنم..

دیگه نمیخوام این رنگ مشکی رو ریختش ببینم

  • Loura ..
  • يكشنبه ۱۹ ارديبهشت ۰۰

میترسم

ولی این منو میترسونه که خیلی وقته دیگه حرفاش به نظرم خاص نیست

  • Loura ..
  • شنبه ۱۸ ارديبهشت ۰۰

یاد گرفتم..

ولی من چیزای زیادی توی همین دو هفته یاد گرفتم..

یاد گرفتم اهمیت ندم

از یه جایی به بعد اشک نریزم

وقتی کسی به من اهمیت نمیده منم اهمیت ندم

اینقدر دیگرانو بزرگ نکنم

هر کاری برای دیگران نکنم

من یاد گرفتم چطور میتونم بدون آسیب زدن به خودم دیگرانو دوست داشته باشم:)

  • Loura ..
  • دوشنبه ۱۳ ارديبهشت ۰۰

نمیدونم ولی میدونم..

نمیدونم چرا این موقع صبح بیدارم..

نه میدونم چرا..چون دارم همه جا رو زیر و رو میکنم برای یه نشونه..فقط هر چیز کوچیکی باشه من راضیم.

  • Loura ..
  • پنجشنبه ۲ ارديبهشت ۰۰
آن ستاره ای خواهم شد که در آسمانت میدرخشم