دیگر نتپید

قلبش را در دستانش گرفت
چیزی جز او درونش نبود
چیزی جز کسی که با تمام وجود میخواست اش
کسی که او را میخواست؟
نمی‌دانست.. او هیچ چیز جز چیزی که میدید نمی‌دانست
به زخم های روی قلبش دست کشید
بعضی هایشان کوچک و بعضی دیگر بزرگ
ولی یکی از آنها بزرگتر بود..وقتی دستانش به سمتش رفت درد درونش پیچید
این زخم زخمی بود که هیچ وقت نتوانست درستش کند
نتوانست بهترش کند
او نتوانست باز هم چسب زخمی رویش بگذارد و به زندگی عادیش ادامه دهد
مثل زخم هایی که همیشه روی بدنمان باقی میماند
زخم هایی که هیچ وقت پاک نمی‌شوند از ردی بدنمان و  از ذهنمان هم پاک نمی‌شوند
پاک نمی‌شود که چه کسی این زخم را برجای گذاشته
و ما باید تا آخر عمرمان با این زخم سر کنیم
با سر باز کردنش دست و پنجه نرم کنیم
و بپوشانیم تا کسی نبینمش
قلب را سر جایش گذاشت
تپید..تپید..تپید..

تا روزی که خونریزی زخم زیاد شد و دیگر نتپید.

  • Loura ..
  • يكشنبه ۶ تیر ۰۰

کتاب کاهن معبد جینجا

خوب چند روز پیش کتاب کاهن معبد جینجا رو خوندم.

خیلی اتفاقی چشمم به کتابش خورد و چون دلم میخواد در مورد ژاپن اطلاعات بیشتری داشته باشم خریدمش:)

نویسندش وحید یامین پور هست.من اصلا نمیشناسم و کلا من سلبریتی های ایرانی رو نمیشناسم معمولا.

فقط مامانم بهم گفت قبلا مجری برنامه جهان آرا بوده.من حتی عکسش هم ندیده بودم:/

و گفتم، فقط از سر کنجکاوی کتاب رو خریدم تا در مورد دید ایرانی که به ژاپن سفر کرده بدونم.

در واقع یامین پور دعوت شده بود که بره و توی مراسم یادبود حادثه ی هیروشیما شرکت کنه.حادثه ی هیروشیما واقعا دردناکه..توی کتاب یکی از کسایی که توی اون حادثه بوده میگفت یک ثانیه بعد از برخورد بمب اتم، بمب یه عالمه گرما تولید کرده و گوشت همه ساکنان اونجا رو کباب کرده.

و میگفت از بس بوی گوشت کبابی میومده ما نمیتونستیم تا چند وقت بعدش گوشت بخوریم!

وحشتناکه و میدونید چه چیزی منو آزار میده؟این که توی این مراسم گرامیداشت که یامین پور شرکت کرده آمریکایی ها صف اول قرار داشتن و حتی گل هم اهدا کردن:)واقعا..تف.

و تازه ژاپنی ها توی مراسم هیچ اشاره ای به اینکه آمریکایی ها این کارو کردن نداشتن و میگفتن ما صلح میخوایم.همین.

و میدونید چیش از همه بدتره؟!ژاپنی ها میگن ما این بمب اتم رو دوست داریم چون جنگ رو تموم کرده.(توی کتاب در موردش توضیح مفصل داده بود)ولی اونجا نویسنده نوشته حتی اگر بمب اتم نمیخورد به ژاپن جنگ جهانی اول تموم شده بود:))گاد.

و چیزی که از همه بیشتر اعصابمو خورد میکنه اینه که ژاپنی ها با افتخار عکس اوباما رو زده بودن توی موزهشون که اومده بوده اونجا..حالا این زیاد مهم نیست..ولی چیزی که رواعصابمه اینه که از اوباما پرسیدن شما از بابت زدن بمب اتم متاسفید؟و اون گفته نه!

چقدر میتونه یه آدم کثیف باشه؟!

واقعا نمیتونم درک کنم..چطور این همه آدم رو کشتن و بعد میگن نه متاسف نیستم-__-

اینقدر اعصابم خورد شد بعدش که دلم میخواد همه جا برم و این اتفاق رو داد بزنم

و چیزی که بیشتر اذیتم میکنه این همه وقاحت ژاپنی ها رو.من واقعا ژاپن رو تحسین میکنم به خاطر فرهنگشون.فرهنگ واقعا غنی ای دارن و خیلی تاریخ قدرتمند و مقتدری دارن ولی...چطور به این همه خودباختگی رسیدن؟قابل درک نیست.(یه چیزی که یادم رفت بگم این بود که توی کتاب اشاره شده بود روی میز رییس جمهور آمریکا تلفن پاناسونیک ژاپنی نیست و یه مارک تلفن آمریکاییه و این فقط یه شایعه ای بیشتر نبود که به خورد هممون دادن.)

خوب حالا بیخیال.

من همونطور که بالا گفتم اطلاعات چندانی در مورد وحید یامین پور نداشتم.ولی از کتاب معلوم بود واقعا اطلاعات بالایی داره

همه وقایع رو به خوبی توضیح داده بود و کاملا معلومه علم همه چیزها رو داره.از اون آدمای دوهزاری نیست که فقط اسم در کردن.

به خوبی ژاپن و وضعیت اقتصادیش رو توصیح داده بود و واقعا دیدم نسبت به ژاپن رو بازتر کرد و دیگه فقط اون انیمه های گوگولی رو نمیبینم.یکم هم حقایق رو باید دید.

و به هرحال ازش لذت بردم و به کسایی که در مورد ژاپن میخوان بیشتر بدونن پیشنهاد میکنم:)

  • Loura ..
  • جمعه ۴ تیر ۰۰

my birthday

امروز تولدمه:)

روز قشنگی بود..واقعا قشنگ بود

تمام روز لبخند زدم و سعی کردم شاد باشم با اینکه توی مسافرتیم

و تمام سعیمو کردم امروز رو متمایز کنم برای خودم:)

تبریک تولد زیادی نگرفتم همونطور که حدس میزدم ولی از کسایی تبریک تولد گرفتم که حتی فکرشم نمیکردم

امشب هم پیتزا داشتیم..عاشق پیتزام..خیلی پیتزاش خوشمزه بود و دوسش داشتم

وقتی پیتزا اومد روش شمع گذاشتم و تولدت مبارک برام خوندن:)

جذاب بود..واقعا پیتزا خیلی خوشمزه تر از کیکه

همین دیگه..فقط میخواستم ثبت بشه روز تولدم توی وبلاگ

پ.ن:الان فهمیدم تولدم با سونو یکیه=)

  • Loura ..
  • چهارشنبه ۲ تیر ۰۰

باورم نمیشه

امشب اتفاقات عجیبی افتاد..باورم نمیشه این اتفاقا افتادن و این حرفا رو شنیدم

ولی حداقل روی واقعی چند نفر برام روشن شد:)

حالا شاید بتونم کمی آروم بگیرم توی زندگیم

  • Loura ..
  • پنجشنبه ۲۷ خرداد ۰۰

گوش بدین بهم فقط

فکر میکردم اون مثل بقیه آدم بزرگا نیست و به حرفام گوش میده

ولی گوش نداد به حرفام و فقط قضاوتم کرد و حرفای خودشو زد

همه آدم بزرگا فقط سریع نتیجه گیری میکنن و حرفای خودشونو تحمیل میکنن

برای همینه که ترجیح میدم تصمیم هامو بیشتر خودم میگیرم..ولی این یکی مهمه و نمیتونم تنهایی تصمیم بگیرم و همینجاست که کار مشکل میشه چون هیچ کس نیست به حرفام گوش بده.

فکر نکنم گوش دادن کار چندان مشکلی باشه که آدم بزرگا ازش سر باز میزنن

فقط به یکی نیاز دارم به هدفایی که دارم گوش بده و بهم کمک کنه کدوم راه بهتره براب انتخاب کردن

انتخاب رشته از سخت ترین چیزهای روی زمینه و ازش متنفرم..اگه کسی بود که به حرفام گوش میداد شاید اینقدر انتخاب رشته برام سخت نمیشد

  • Loura ..
  • چهارشنبه ۲۶ خرداد ۰۰

تموم شدم

دیگه نمیتونم مثل قبلا بهت نگاه کنم.

این جمله کافی بود تا من تموم بشم.

من..چیکار کردم..؟

  • Loura ..
  • سه شنبه ۲۵ خرداد ۰۰

never

امشب به یقین رسیدم که "ما" دیگه هیچ وقت قرار نیست مثل قبل بشیم.

  • Loura ..
  • دوشنبه ۲۴ خرداد ۰۰

لبخند بزنید:)

بعضی وقتا ما ادما میتونیم حتی با یه لبخند کوچولو روز یه نفر رو قشنگ تر کنیم:)

شاید تاثیر این یدونه لبخند یا حتی شکلاتی که میدیم به دیگرانو ندیم ندونیم ولی مطمئن باشید حتی یه لحظه هم که شده اون آدم خوشحال میشه و مطمئنا اون یه لحظه روزش رو یکم هم که شده قشنگ تر و قابل تحمل تر میکنه^-^

من همیشه سعی میکنم به بچه هایی که دور و برم هستن لبخند بزنم ولی کرونا از زیر ماسک زیاد مشخص نمیشه لبخندم:')

ولی سعی کنید در طول روز به آدما هر چند کوچیک کمک کنید..چه با دادن جاتون به یه آدم پیر تا یه لبخند کوچولو~

پ.ن:مرسی از پری قشنگم که تولدمو تبریک گفت توی پستش..باعث شد خیلی خوشحال بشمT-T♡

پ.ن:راستی روز دختر هم مبارک:)

من هر سال کادو میگرفتم ولی امسال به خاطر اینکه کادو تولدم خیلی گرون بود دیگه برام کادو روز دختر نگرفتن ولی امیدوارم شما کادوی خوبی گرفته باشید یا بگیرید*-*♡

  • Loura ..
  • شنبه ۲۲ خرداد ۰۰

سوپرایز بزرگ~

دیروز صبح رفتم امتحان دینیم رو دادم..ولی یکم فضای مدرسه دلگیر بود

هیچ کس اونجا نبود و من تنهای تنها بودم و یه فضای معذب کننده برام داشت

کلا من اصلا نمیتونم با مدیر معاونا خوب ارتباط برقرار کنم و دیروز اصلا نتونستم درست باهاشون حرف بزنم..من کلا آروم حرف میزنم و خوب اونا هی نمیشنیدن من چی دارم میگم'-'

ولی امتحان آسون بود و خوب دادمش:)

مامانم دیروز صبح بعد از رسوندن من سر امتحان داداشم رو برده بود کلاس قرآن..و بعد که بهش زنگ زدم که بگم بیاد دنبالم گفت کارمون طول کشیده بگو عموت بیاد دنبالت

و من کلید نداشتم برم خونه:))چون اون روز صبح داشتم دنبالش میگشتم پیداش نکردم و برش نداشتم و خوب مجبور شدم برم خونه خالم اینا(خالم با عموم ازدواج کردن)

و بعد مامانم داداشم رو آورد اونجا چون به کلاس قرآن داداشم هم نزدیک بود و هم اینکه من هر جا برم باید داداشمم بیاد'-'

 اونجا رفتم بلافاصله خوابیدم..دیشبش فقط دو ساعت خوابیده بودم و فقط رفتم خوابیدم..بعد از یه ساعت بیدار شدم و با دخترخالم یه عالمه حرف زدیم و چرت و پرت گفتیم و خندیدیم..معمولا اونجا بهم خوش میگذره..البته به مود دخترخالمم بستگی داره..

از هر دری گفتیم اونجا..از انتخاب رشته گرفته تا کتاب و انتخاب گوشی

و بعد شب ساعت 9 بود که بابام اومد دنبالمون بریم خونه

رسیدیم خونه..

و یدفعه با کیک و بادکنک تولدم روبرو شدم:))

نمیدونم چرا اصلا دیروز به ذهنم نرسید اینا همه نقششون باشه برای تولدم..بیشتر تولدام میخواستن منو سوپرایز کنن میفهمیدم ولی این یکی رو اصلا نفهمیدم..و کاملا اون ماجرای عمو و طول کشیدن کارشون ساختگی بوده و کارشون حتی زودتر هم تموم شده بود توی کلاس قرآن

مامان بابام اومده بودن بادکنک بنفش(رنگ موردعلاقم بنفشه)زده بودن و یه کیک بنفش  که خودم چند وقت پیش طرحشو نشون مامانم داده بودم برام خریده بودن(کیک به طرز افتضاحی زشت بوددددددد اصلا وقتی دیدمش وا رفتم..کلیک..قرار بود کیک این باشه ولی خیلی زشت و بی سلیقه گلاشو کشیده بودن و هپی برث دی روی کیک هم خیلی زشت بود..'-') 

و خوب کادوم:)

کادوم چی میتونست باشه؟؟گوشیم!=)

با اینکه میدونستم مدل گوشیم چیه و کادو چیه بازم هیجان انگیز بود مراحل باز کردن کادو..و بعد یه گوشی a51 رنگ مشکی اومد بیرون*-*

رنگ مشکیش رو نمیخواستم ولی وقتی دیدم هنزفری و شارژرش مشکین نظرم عوض شد..خیلی قشنگ بودن:)

دیشب خیلی بهم خوش گذشت به لطف مامان بابام..تولد قشنگی بود

تولدم مبارک~

پ.ن:من این چند روز خیلی بین مارک گوشی شیائومی poco x3 pro و گوشی سامسونگ a51 تحقیق کردم و مقایسشون کردم..ولی آخرش رسیدم به همون a51..یک سری مزیت ها داشت برام a51 ..وگرنه شیائومی هم خوب بود:)

پ.ن:هنوز هم قراره بریم مسافرت..

پ.ن:امیدوارم 15 سالگی خوبی رو بگذرونم..مثل چهارده سالگیم نباشه

پ.ن:امروز تولدم نیستا..برام زودتر تولد گرفته بودن

  • Loura ..
  • چهارشنبه ۱۹ خرداد ۰۰

پایان عجیب

بعد از یه روز...احساس سردرگمی میکنم..احساس میکنم یه جای کار میلنگه

من الان باید ناراحت باشم..سوگواری کنم و گریه

ولی شادم.احساس خوبی دارم و سبکم..نمیفهمم این احساسات رو..اسن حال رو

من باید گریه کنم ولی نمیکنم

حتی دیروز دو ساعت رو بزور گریه کردم..این منی بودم که برای یه پایان چهارساعت بی وقفه کل شب رو گریه کردم 

احساس عذاب وجدان میکنم به خاطر غمگین نبودنم..من باید غمگین باشم ولی نیستم

احساساتم عجیبن و باعث سردرگمی بیشترم میشن..فکر میکردم بعد از اون پایان، دیگه سردرگم نمیشم

  • Loura ..
  • يكشنبه ۱۶ خرداد ۰۰
آن ستاره ای خواهم شد که در آسمانت میدرخشم